زبانحال حضرت عباس با سیدالشهدا علیه السلام
آمـدم آب به خـیـمـه بـرسـانـم کـــه نشد چقدرغصه وغم خوردم ازاین غم که نشد! تیرِ نامرد اگر یـــاور مشکــــم می شد میشد این آب شود چشمه ی زمزم که نشد حیف شد چیز زیادی به حرم راه نبود سعی کـــــــردم بدنم را بکشـــــانم که نشد تا دو دستم به بدن بود عـلـم بر پا بود خواستم حفظ شود بــیرق و پرچم کـه نشد سعی کردم که نیفتم ز روی اسب ولی ضربه آنقدر شتابان زد و محکـــم که نشد گفتم این لحظۀ آخر که درآغوش توام لا اقل روی تـــــو را سیر ببینــــم که نشد بگو از من بــــــه رقیه که حلالم بکند آمــدم آب به خیـــــمه برســانــــــم که نشد |